سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خط بارون

پنجره ی کلاس

    نظر
                                       به نام خدای بارون

                     

 سلام من یک پنجره ی کلاسم ، پنجره ای که  بچه ها از توم  اسمون خدا و پرنده  هاش ومی بینند!

پنجره ای که وقتی شیشها ش بخار میکنه! جایی برای نقاشی کردن بچه ها  وشکلک کشیدن اون ها!

از شب ها ی سرد پاییزی بگم  که چقدر طولانی وسرده!

چشم انتظار میشینم تا صبح بشه وخفورشید طلوع کنه..................

 وبازم بچه ها بیان سر کلاس !

بعضی از شب های پاییزی بارون دوست خوبم بهم سرمی زنه!

وقتی بهم سر می زنه ومهمون خونم میشه ،که دلش پره ........ پره از ادم ها وکارهاشون !

می یاد وبا اشک هاش غباری که روی شیشه ی من رو پاک می کنه! وبعدش

رفعه زحمت می کنه!

توتابستونا خیلی  دلم براش تنگ میشه !نمیدونم به کدوم سرزمین وبه کدومشهر سفر کرده !

اما می دونم ! که همیشه دلش پره ! وهمیشه در حال باریدنه!

از خودم بگم !

دارند پنجره های کلاس ها  رو عوض میکنند............!

دیگه عمر ما هم به سر امد! ماهم میریم توی انباری مدرسه!!!!!!!!!!

دلم برای خنده های بچه هاو کتک کاری هاشون  تنگ میشه!

مهم نیست !میرم یک جای جدید با چیز های جدید دیگر!

اما از اون به بعد دیگه فایدای ندارم  ، دیگه اسمون خدا وپرندهاش ونمی بینم ،

دیگه درد ودل وغصه های  بارون رو نمیشنوم !

دیگه هیچ بچه ای لمسم نمی کنه! وروم شکلک نمی کشه!

مهم نیست !

ما که وقته رفتنمونه!  شما رو نمیدونم!

 

 از یکی از وبلاگ ها کش رفتم