انتهای دریای بی انتها
صدای رفتن قدم هاش گوش و کر میکنه .....
هر چی که بهش میگم وایسا..کو گوش شنوا....
میخواد بر دل و به دریا بزنه...
هر چی که میگم این دریا طوفانی و انتها نداره ...گوش نمیده .....
میخواد بره و به انتهای این دریای بی انتها برسه....
.
.
میذارم بره ....
اما.....
.
.
...وقتی سر ش به سنگ میخوره......
که توی این دریای بی انتها داره غوطه ور میشه.....ودستو پا میزنه..........
پی نوشت. هیچ وقت برای رسیدن بی گدار به اب نزنید....
بارونی باشید....