سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خط بارون

سه بار خدارو شکر کرد....

    نظر

به نام خدای بارون

 

داستانی از زبان دختری ظرف شکان.....

داشتم تو اشپزخونه ظرف می شستم... که ییهومثل همیشه ظرف از دستم افتادو شکست....

برگشتم و به مامانم نگاه کردم ....منتظر سرزنشش بودم....

اما ...

دیدم ....مامانم سه بار دستش رو برد بالاو گفت خدارو شکر......

سه بار...

باورم نمیشد....

رفتم جلو با همو دست کفی پرسیدم.......

مامان ..نمی خوای بهم چیزی بگی؟؟؟ برای چی خدارو سه بار شکر کردی؟؟؟؟

مامانم گفت سه  بار  شکرگزاریم سه تا علت داشت........

اول خداروشکر کردم که دخترم توی خونه است و سر ازجای دیگه در نیورده  ...

دوم خداروشکر کردم ..دوتا دستای دخترم سالمه ...ومیتونه ظرف بشوره ...حتی اگر بشکنه......

سوم خداروشگر کردم که وقتی ظرف شکست دست تو نبرید وزخم نشد....

تا چند دقیقه محو مامانم بودم....

 

پی نوشت. التماس  دعا....


انتهای دریای بی انتها

    نظر

صدای رفتن قدم هاش گوش و کر میکنه .....

هر چی که بهش میگم وایسا..کو گوش شنوا....

میخواد بر دل و به دریا بزنه...

هر چی که میگم این دریا طوفانی و انتها نداره ...گوش نمیده .....

میخواد بره و به انتهای  این دریای بی انتها برسه....

.

.

میذارم بره ....

اما.....

.

.

 ...وقتی سر ش به سنگ میخوره......

 که توی این دریای بی انتها داره غوطه ور میشه.....ودستو پا میزنه..........

 

 

پی نوشت. هیچ وقت برای رسیدن بی گدار به اب نزنید....

                                                                      بارونی باشید....

                                        


نیمه ینهان ماه

    نظر

به نام خدای بارون

فصل ها می ایند و می روند .واین چمن ولاله هایش را زمان در خود پنهان میکند.

گل ها با رنج می پژمردند..تا بذری فراهم  اورند،تا انچه جاوید می  ماند نه گل ، که (شگفتن) باشد،

چونان درختان بلندکه بر خاک می افتند تا روییدن و جوانه زدن باقی بماند .

پرسش این سرباز  از فرزند چند روزه اش ونیمه تمام ماندن سخنش به بغضی شکسته  میشود،

دراین روز گار چه معنای دیگری دارد جز انکه هر گل در دانه اش  شکفتگی در بهاری را می بیند..

که خود در ارزوی ان است وخواهد امد،(میدانی چرا نام  تو را مهدی گذاشته ام؟) 

این پیچک ستم پیشه ای که به ارامی بر اندام درختان تنومند حلقه میزند و زرد و خشک میکند

و خود همچنان به طراوت  خویش می ماند و بالاتر میرود چیست ؟ 

.

.

درخت،این پاسدار خسته است که شبها با سر و روی خاکی و پا های گل گرفته به خانه باز میگرددو

در قلب همسرش ان همه غرور و محبت وغم جمع  میشود که حتی  از گفتن  کلمه ای باز میماند.

ان درخت رو به زردی ،این مرد است که او را بعد از ازادی شهر ، ضعیف و از حال رفته و

 بی هوش به خانه اش میرسانند.

پیچک  محبتی  که تسخیر میکند رحم نمی کند ، زرد و ضعیف میکند و 

خود همچنان با طراوت و خیال انگیز قد میکشد و

بالا تر میرود.

چشمان همت وداع تر می شود و لب هایش  از دردی پنهان برهم فشرده میشود  تا دل بکند و

 شیره ی جانش را ذره ذره در طرا وت  وشادابی عشقی که به گردش  حلقه زده است جاری کند.  

.

.

این عشق ، این شگفت دوست به محبوب ،اولین واخرین دلیل بر حقیقت داستان خلقت انسان است......

.

.

محمد ابراهیم همت

تولد 12 فروردین 1334

اعزام به کردستان خرداد 1359

ازدواج با ژیلا بدیهیان  دی 1360

شهادت 24 اسفند 1362

 

پ.ن. همت ...نیمه ی پنهان ماه است ..

همت بودو خواست که بماند ..نه در جسم بلکه در ذهن من وتو.....

                                                                                              بارونی باشید...


امروز وفردا...

    نظر

به نام خدای بارون

وقتی ...خنده ی بی دلیل بچه هارو می بینم....

وقتی گریه های ..بی بهونشونو ..می بینم....

.

.

از ته دل....... ارزوی برگشتن و....خندیدنو....گریه کردنای ..بی بهونه... رومی کنم....

اما ......

 

 

پ.ن.امیدوارم فردا ..وماه ها ..و سال های دیگه...غصه ی امروز رو نخورم....

دعایادتون نره.............


دعای یک نوزاد...

    نظر

به نام خدای بارون

مادرم خوابیده من گرسنه  هستم....

اگر گریستم و او را بیدار نمودم ...

مرا ببخش....

هنگامی که مرا در گهواره نهاد ،

یکی از فرشتگانت را بفرست ،

تا گهواره ام رابجنباند...مادرم اسوده بخوابد.....

 

پ.ن. این نوشته از خودم نیست...

اما نوشته ی جالبیه...حتی یک نوزاد هم برای خودش  دعاهایی داره و خدارو صدا میزنه....

                                                                                                                بارونی باشید.............